نگار خانومنگار خانوم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

نگارنامه

عکسهای نه ماهگی من

من در حال خوردن نبات (لیسیدن!) بقیه عکسها تو ادامه مطلبه وقتی کلاه بچگی بابامو می ذارم روی سرم: وقتی دارم با قاشق برای آجی ستاره مشق می نویسم: توی باغ بابایی: پ.ن.: دارم از درخت گوجه سبز می چینم روش جدید انگشت خوردن من:   اینجا هم دارم از توی کاتالوگ ال جی یه ماشین لباسشویی خوب انتخاب کنم: بدون شرح ...
15 ارديبهشت 1392

کتابهای خریداری شده من از نمایشگاه کتاب سال قبل

خیلی از دوستام از مامانم می پرسیدن کتابهامو از کجا خریده. مامانم هم لیست کتابهایی که پارسال از نمایشگاه کتاب خریده بود رو واسم می ذاره تا همه ببینن انتشارات مختلفی کتاب کودک منتشر می کنن ولی فقط چند تا انتشارات هستن که کتابهاشون با کمک روانشناسی کودک و دارای معنا و مفهوم و با هدف آموزش به کودک منتشر می شه.شامل: - انتشارات قدیانی (کتابهای بنفشه) - نشر رویش - پنجره - پیک ادبیات -تولد ستون اول جدول عنوان کتابهاست. ستون دوم ناشره. ستون سوم قیمت و آخری هم غرفه اون ناشر توی نمایشگاه. البته این اطلاعات مربوط به سال گذشته است. حتما که قیمت و محل غرفه تغییر کرده. برای اطلاع از شماره غرفه هر ناشر، قیمت جدید کتاب، کتابهای جدید و ......
7 ارديبهشت 1392

شکلک های من

تو خیلی از عکسایی که از من انداخته شده من یه جورایی از خودم شکلک در آوردم. ادامه مطلب رو از دست ندین - وقتی که دارم هندوونه می خورم: - وقتی از دست اینترنت بازیهای بابام خسته شده ام: - وقتی دارم با حرص و ولع غذا می خورم: - وقتی می خوام زورکی بخندم: - وقتی نمی خوام غذای زورکی بخورم: - وقتی دارم می افتم: و بالاخره - وقتی می خوام دوربین رو از بابام بگیرم: ...
4 ارديبهشت 1392

جشن دندونی من

اگه نیاین ادامه مطلب تا بقیه عکسا رو ببینین جادوتون می کنم ... تو مدت زمانی که مامانم منتظر دندون درآوردن من بود یه تم برای جشن دندونیم طراحی کرد و وقتی دندونم جوونه زد با دایی حامد رفتیم و اونا رو پرینت گرفتیم. مامان نمی دونست کجا جشن بگیره اما بالاخره خونه خودمون و یه جشن خصوصی گرفتیم. نمونه طرح اینطوریه: 1. نمونه ریسه Happy first tooth 2. نمونه ریسه اسم من 3.نمونه برچسب روی در ظرف آش دندونی 4. نمونه ریسه معمولی 5. نمونه تگ غذا 6. ستاره من 7. تاج من 8. اینم برگه یادگاری منه که مامان و بابا توش برام یادگاری نوشتن: و اما عکسای خودم: اینم از ریسه ها: تاج و چوب جادوی من: ...
4 ارديبهشت 1392

خرابکاری های من (2)

از زمانی که چهار دست و پا می رم دیگه هیچی توی خونه از دست من در امان نیست. مدام دارم کشوها رو باز می کنم. و در کمدها هم نمی تونن در مقابل من مقاومت کنن. مثل در این کمد که من بعد از چند بار باز و بسته کردنش یاد گرفتم که میشه دستگیره اش رو از جا در آورد! دستگیره اش پیچی هست ولی من خیلی راحت پیچشو باز کردم:  یکی از روزمرگی های من این شده که خونمون رو به هم بریزم! مامانم مدام اسباب بازیهامو جمع می کنه و می ذاره توی سبد اسباب بازیهام اما من همه اش رو خالی می کنم و شروع می کنم به بازی کردن با خود سبد! دیگه اسباب بازیهام برام تکراری شده و دائم دنبال یه چیز جدید می گردم. چهار دست و پا رفتنم هم در راه رسیدن به هدفم خیلی کمک می کنه. م...
2 ارديبهشت 1392

اولین دندان من

بچه های خانواده مامان من همگی از 4 ماهگی دندون در میارن اما از اونجایی که من کپی برابر اصل بابام هستم همه خلق و خو و کارهام هم به اون رفته. مامانم از 4 ماهگی منتظر دندون من بود اما انتظارش خیلی طول کشید. چند وقتی بود به خاطر دندونم مریض بودم. آب دهنم که به صورت تولید انبوه در اومده بود و هزار ویک مشکل دیگه هم داشتم. چهارشنبه شب مامانم که همیشه داشت دندونای منو می پایید متوجه شد که دندون پایین من اندازه یک اپسیلون* در اومده. خیلی ذوق زد و به بابایی گفت تا چک کنه اما بابایی موفق به دیدن اون نشد. پنج شنبه مامان که منتظر بود بابا بیاد دنبالش و با هم بیان دنبال من هی به بابا زنگ می زد که زود باش آخه دلم برای دندونای دخملم تنگ شده!!!! امروز یک...
1 ارديبهشت 1392

اولین چهار دست و پا رفتن من

تا چند روز پیش برای حرکت کردن از یه نوع جهش قورباغه ای استفاده می کردم. به این صورت که روی چهار دست و پا می ایستادم و چند تا حرکت عقب و جلو به بدنم می دادم و بعد ناگهان شیرجه می زدم و با قفسه سینه فرود می اومدم. این شیرجه رفتن ها دردسرهای خودشو داشت مثلا اینکه چند بار که شیرجه می رفتم دردم می گرفت و گریه می کردم. به خاطر همین تلاشم رو بیشتر کردم و یه مرحله به نحوه راه رفتن آدم بزرگها نزدیک تر شدم یعنی چهار دست و پا رفتن! دوشنبه 1392/1/26 (8 ماه و 11 روزگی) بعد از ظهر بود که من کنار مامان نشسته بودم و بعد که بابا اومد دورتر نشست خواستم برم پیش اون و شروع کردم به چهار دست و پا رفتن. بابا خیلی ذوق کرد و به مامان گفت. مامان باورش نمی شد چون خی...
26 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نگارنامه می باشد